Sunday, January 06, 2008

ترس

توی یکی از خیابون های اصلی شهر که پر از ماشین و آدم و سر و صدا و هیاهو بود داشتم می رفتم. آروم آروم به ضریح نزدیک می شدم که متوجه صدایی شدم که توی این همه بلوا خیلی خوب شنیده می شد. فکر کنم هر کسی حتی آدم هایی که توی ماشین هاشون نشسته بودن خواسته یا ناخواسته میتونستن این صدای واضح، رسا و بلند رو خوب بشنون. فکر کنم کیفیت بلندگو خیلی خوب بود. یه نفر داشت توضیح می داد که خانوم ها از دو چیز باید بترسن: یکی از خداشون و دیگر از شوهرشون. این که هیچ عمل خیری از تو خواهرم پذیرفته نیست، مگر اینکه با رضایت شوهرت انجام شده باشه. ماشین ها همچنان میروندن و آدم ها و خانوم ها همچنان می رفتن. هیچ کس کوچک ترین عکس العملی نشون نداد، هیچ کس سرش رو بالا نگرفت و هیچ کس پایینش ننداخت. میخواستم با دست هام گوش هام رو بگیرم که دیگه هیچی نشنوم. قدم هام رو سریع تر کردم و دور شدم از اون جنجال گوشخراش. تصور این که از تو ای یگانه آرام بخش دلم و تو ای عشقم باید باید بترسم برام دست نیافتنیه. هر دو تون خیلی بهتر از این هایید که لازم باشه ازتون بترسم. با شماها اوج می گیرم و میرم به آسمون ها. با شماها بهترین لحظه های زندگیم رو می گذرونم.

درد آوره ولی فکر کنم یه حقیقته! یه حقیقت خیلی تلخ! تا وقتی توی جامعه ی ما، توی مکان های عمومیش چنین حرف هایی زده میشه و هیچ کس عکس العملی نشون نمیده و شاید هم برعکس تاییدش میکنه، تا وقتی که زن ها به اجازه ی شوهراشون احتیاج دارن، وضع جامعه بهتر نمیشه!

1 comment:

Anonymous said...

Zahra jan moshkel font dari. aslan khana nist. font ro mesle post ghablit bezar.