Saturday, January 05, 2008

یوغ و افسار

چند روزه فکرم خيلی به اين مشغوله که چه کار مثبتی برای کشورم می تونم انجام بدم؟؟؟!!! نه اين که هيچ وقت بهش فکر نکرده باشم, ولی از وقتی کتاب Persepolis رو خوندم دردام دوباره تازه شدن. يه زمانی خودم رو با اين آروم می کردم که توی هر جامعه ای بعد از يه انقلابی به اين بزرگی آشوب و بلوا برپاست. چند سالی هم بود که اوضاع داشت آروم آروم بهتر می شد. جو جامعه خيلی بازتر شده بود. خيلی اميدوار بودم. اما اين روزها همه چيز داره دوباره به حال اولش برمی گرده. يک سری دارن بهمون حکومت مي کنن که از الفبای زندگی هيچی نفهميدن. يه چيز رو ولی خوب ياد گرفتن, از عقايد مردم يه افسار بسازن و يه يوغ و به وسيله ی اون همون مردم رو زير يوغ استعمارشون به اون سمتی که می خوان هدايت (؟؟؟) کنن و وقتی احساس خطر می کنن با افسار ترمزشون کنن. بديهی ترين حقوق انسانی رو به اسم خطا و گناه بهشون می فروشن و .... هر چی بنويسم تمومی نداره, از طرف ديگه خودتون همه چيز رو بهتر از من مي دونيد. ميدونم که همه ی اين حرف ها رو همتون ميشناسید. ولی همتون هم ميدونيد که من با اين حرف ها به مقدساتمون اهانت (!!!) کردم. راستی فکر می کنيد وقتی همه (؟) شروع کنن حرفشون رو بزنن, آيا می شه همشون رو خفه کرد؟ فکر می کنيد اين (همه) چند درصد از مردم جامعه باشن؟

No comments: