Thursday, December 20, 2007

بار اول

وقتی که برای بار اول هم را دیدند نمی دانستند که راه درازی را با هم در پیش رو دارند. روز های تلخ و شیرین زیادی را با هم تجربه کردند. با هم خندیدند و با هم گرییدند و با هم قسم خوردند که آرمان هایشان را فراموش نکنند. گرم ترین روز های تابستان را در زیر تشعشع سوزان خورشید با هم تجربه کردند و با هم خواندند:ظهر تابستان است، سایه ها می دانند که چه تابستانیست. برای آفتابگردون تصور اینکه روزی از فرزانه جدا بشود خیلی سخت بود. فرزانه تبلور یک دوستی ابدی برای آفتابگردون بود و هست. اما این روز خواسته یا نخواسته از راه رسید. آفتاب آهسته آهسته به سمت مغرب می رفت. آفتابگردون هم کوله بارش را بست و به دنبال آفتاب رفت. در دلش اما یاد روزهای با فرزانه بودنش همچنان نورانیست

Thursday, October 04, 2007

منّت خدای را عزّ و جلّ که طاعتش موجب قربتست و بشکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب

از دست و زبان که بر آید
کز عهده شکرش بدرآید

Wednesday, September 19, 2007

Injaa aadam delesh kheili baraaye aaftaab tang mishe! aaftaabgardoonaa ke kheili bishtar bahaaneye aaftaab ro migiran! Emsaal aaftaabgardoonaaye baghcheye maa aslan yaad nagereftan ke sareshoon ro be donbaale aaftaab becharkhoonan. oonaa hamash be ye samte khaas negaah mikonan. :-(( In ro ke didam az khodam porsidam: ayya in aaftaab laayeghe shiftegi nabood???!!!