وقتی که برای بار اول هم را دیدند نمی دانستند که راه درازی را با هم در پیش رو دارند. روز های تلخ و شیرین زیادی را با هم تجربه کردند. با هم خندیدند و با هم گرییدند و با هم قسم خوردند که آرمان هایشان را فراموش نکنند. گرم ترین روز های تابستان را در زیر تشعشع سوزان خورشید با هم تجربه کردند و با هم خواندند:ظهر تابستان است، سایه ها می دانند که چه تابستانیست. برای آفتابگردون تصور اینکه روزی از فرزانه جدا بشود خیلی سخت بود. فرزانه تبلور یک دوستی ابدی برای آفتابگردون بود و هست. اما این روز خواسته یا نخواسته از راه رسید. آفتاب آهسته آهسته به سمت مغرب می رفت. آفتابگردون هم کوله بارش را بست و به دنبال آفتاب رفت. در دلش اما یاد روزهای با فرزانه بودنش همچنان نورانیست
Thursday, December 20, 2007
Thursday, October 04, 2007
Wednesday, September 19, 2007
Injaa aadam delesh kheili baraaye aaftaab tang mishe! aaftaabgardoonaa ke kheili bishtar bahaaneye aaftaab ro migiran! Emsaal aaftaabgardoonaaye baghcheye maa aslan yaad nagereftan ke sareshoon ro be donbaale aaftaab becharkhoonan. oonaa hamash be ye samte khaas negaah mikonan. :-(( In ro ke didam az khodam porsidam: ayya in aaftaab laayeghe shiftegi nabood???!!!
Subscribe to:
Posts (Atom)