Sunday, January 11, 2009

تقديم به همه زنان

زن عشق می كارد و كینه درو می كند....

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر....

می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی....؟

برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج كنی....؟

در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو...؟

او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی...؟

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی... ؟

او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد... ؟

او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی... ؟

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر.... ؟

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد.... ؟

و قرن هاست كه او؛ عشق می كارد و كینه درو می كند چرا كه در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛ سینه ای را به یاد می اورد كه تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می كند... ؟

و اینها همه كینه است كه كاشته می شود در قلب مالامال از درد!... ؟

و این، رنج است.

دکتر علی شریعتی

Saturday, January 10, 2009

راز زندگی

آری آری زندگی زیباست؛ زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست؛ گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست؛ ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست!؟

زندگی با تمام شکوه و زیباییش خیلی بی رحم به نظر میاد. البته این بستگی به دید آدم نسبت به زندگی داره ولی ما آدم ها ساختارمون یه جوریه که خیلی در معرض خطر وابستگی به دنیا و ظواهرش قرار داریم. نمیخوام بحث فلسفی راه بندازم. من نه فیلسوفم، نه عارف و نه تقوی پیشه! در واقع نمیدونم چه جوری منظورم رو بیان کنم. آدما خیلی به آینده و زندگی امید دارن. یه کلی برنامه برای زندگیشون میریزن، یه کلی آمال و آرزو دارن ولی خیلی وقتا یک دفعه غافلگیر میشن. به خاطر کارمون لذات زندگی رو به عقب میندازیم و به آینده محول می کنیم، با اینکه نمیدونیم که آیا فردا زنده ایم یا نه! کلی آدم میشناسیم که تمام عمرشون رو کار کردن تا بعد از بازنشستگی زندگی بهتری داشته باشن و دقیقن از همون موقع سیل بیماری های کشنده بهشون هجوم میاره و از پا درشون میاره. ؟
اون موقعی که خبردار شدم که یکی از آشناهام در اوج جوانی مبتلا به سرطان استخوان شده و مجبور به شیموتراپیه سختیه که حتی در صورت جان سالم به در بردن از بیماری شانس بچه دار شدنش رو به صفر میل میده دنیا دور سرم چرخید. من می دونستم که اون چندین و چند سال بود که آرزو داشت بچه دار بشه و فقط به خاطر کار خودش و همسرش این رو به عقب انداخته بودن.
وقتی به سرنوشت دختر هفده ساله ای که در اوج شکوفایی، در حالی که غرق در آرزو هاش و شاد از این که فردا دلدارش رو می بینه دزدیده میشه، مورد تجاوز قرار میگیره و به قتل می رسه فکر می کنم، به اینه در طول چند ساعت سرنوشت یک نفر به دست یک جانی کاملن تغییر کرده، از بین رفته و هیچ شده؛ از خودم می پرسم چرا باید این دختر به دنیا میومد و بعد با تمام شور و شوقش به زندگی مثل یک گل پرپر میشد!!!
شاید هم جواب این سوال رو میدونم ولی پذیرشش برام سخته!

گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای
رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه ای رو که از این دست نه ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

مولانا جلال الدین