Friday, May 02, 2008

تجربه های تلخ

ایرانی جماعت باهوشه و مستعد. ایرانی ها همه جای دنیا محترمن. ایرانی بودن یه افتخاره. ایران سرزمین فرهنگ و تمدنه. این ها همه حرف هایی هستن که یه عمر توی کله هامون کردن. طوری که خیلی هامون باورمون شده. نه اینکه بگم غلطن. نه! نه این که بگم ایران سرزمین فرهنگ و تمدن نیست. نه اینکه من سرافکنده هستم که ایرانی هستم. این طور نیست. ولی رک و راست بگم : نمی دونم که ماها چرا این قدر مفتخریم که ایرانی هستیم. می دونید مشکل اینه که این چهار تا جمله ی اول رو همین طوری که تو مغزمون نکردن. این ها تمام دنیا رو اول زیر سوال بردن و بعد ما رو حسابی بالا بردن. بعد که ما از این مهد ناز و نعمت می پریم بیرون، چون مثلن فضولیمون گل کرده، تعجب می کنیم که چرا همه جلومون دلا و راست نمی شن. یا این که چرا کسی ما رو با این همه استعداد کشف نمی کنه. چرا این آدم های اینجا در مورد فرهنگ کهن ما بی خبرن و هزار تا اما و اگر دیگه. اینجاست که با لب های آویزون گریمون می گیره. فوری هم بهمون بر می خوره وقتی کسی نقد وضعیت کشورمون رو می کنه. می دونید ما ها یه جورایی از باور یک سری واقعیت ها توی کشورمون هراس داریم. هر وقت یه بحثی می شه سعی می کنیم سر و تهش رو به نفع ایران به هم بیاریم. آخه! آخه ایران کشور ماست. آخه ما ها قلبمون برای ایران می زنه. بهلول عزیزم، فکر نکن که وقتی آدم اونجا نیست نباید با مشکلات اونجا سر و کله بزنه. اینجا به عنوان ایرانی فقط سوال و جواب میشی. اینجا به عنوان ایرانی باید مصاحبه ی امنیتی بکنی، مبادا که برای بقیه خطرناک باشی. اینجاست که تمام غم دنیا توی دلت می ریزه. می دونید، درسته که ما اون قدر ها خوب نیستیم که فکر می کردیم، ولی این قدر ها هم بد نیستیم. اینجاست که از خودت می پرسی که تو تاوان عمل کی رو داری پس می دی؟

در روح و جان من
می مانی ای وطن
به زیر پا فتد آن دلی
که بهر تو نیرزد...
؟