Monday, August 04, 2008

اضطراب

امروز استادم توی کلاس اسب سواری بهم گفت که از فردا اجازه ی شرکت در کلاس های پیشرفته رو دارم. این خبر خیلی خوشحالم کرد. فکر می کنم که شرکت توی کلاس هایی که تعداد زیادی توش شرکت می کنن انگیزه ی بیشتری توم ایجاد بکنه. از طرف دیگه کمی هم اضطراب دارم. آخه کسای دیگه ای که فردا توی کلاسمون خواهند بود حتمن خیلی بیشتر از من تجربه ی اسب سواری دارن. در واقع من همیشه همین طوری هستم. خیلی کارهایی رو که با علاقه هم انجامشون می دم توم اضطراب ایجاد می کنن. یکی از دلایلش شاید این باشه که می ترسم کارم رو خوب و درست انجام ندم. از وقتی که مستقل شدم دارم تمرین می کنم که با آرامش بیشتری زندگی کنم. تلاش می کنم که خوب باشم، ولی تلاش نمی کنم که بهترین باشم. این خودش خیلی روش موثریه در کم کردن اضطراب. همین حالا هم که می بینم بعضی از همکارام بیشتر از من کار می کنن و نتایج بهتری دارن، ته دلم می گیره. من اصلن حسود نیستم، فقط یه عمر باید همیشه تلاش می کردم که در تمام ابعاد زندگیم جزو بهترین ها باشم. البته از اولش هم این یه انگیزه ی درونی نبوده؛ ولی شما ها چه می کردید اگر هر روز وقتی از مدرسه برمی گشتید، اولین سوال بعد از پرسیدن نمرتون این می بود: «بهترین نمره چند بود؟»؟ البته و صد البته خیلی وقتها به این فکر می کنم که بوجود ا تمام سختگیری های پدر و مادرم این شدم؛ اگر این سختگیری ها نبود چی می شدم!!!!!!. و

1 comment:

Anonymous said...

سلام شاید اگه اون همه سختگیریهای مامانت نبود خواهر و برادرت و حتی تو نتیجه بهتری می گرفتی در قضیه روح الله من مقصر اصلی رو مامانت می دونم اگه خواستی بعدا دلیلش رو بهت می گم در مورد فاطمه هم وقتی تعریف می کنه با اینکه علوم 20 می گرفته باز مامانت می آمده مدرسه شکایتشو به معلمش می کرده که متن کتاب علوم رو نمی خونه خیلی دلم براش می سوزه